نظريّات موافق و مخالفي كه در طول تاريخ در مورد شعر و شاعري اظهار شده است
نقد شعر
شعر و شاعري از ديرباز، گاه مورد تأييد و زماني مورد انتقاد صاحبنظران جهان قرار گرفته است. افلاتون فيلسوف و متفكر
______________________________
(1). نگاه كنيد به مقدمهيي بر طنز و شوخ طبعي پيشين ص 89
ص: 22
يوناني چهار قرن قبل از ميلاد «ميخواست شاعران را از مدينه فاضله خود براند، زيرا به نظر او شعر در تربيت شهروندان خوب، حسن تأثير نداشت.
ارسطو، با جدا كردن بحث شعر از اين مباحث كلّي اخلاقي، و نشان دادن اينكه ماهيّت و كاركرد شعر، و لذت خاصي كه از آن حاصل ميشود، هريك در حد خود منحصر بفرد است، از شعر دفاع كرد.» «1»
به نظر «شلّي»: «شاعر، بلبلي است كه در تاريكي مينشيند و با سرودن نغمههاي شيرين، به تنهايي خود نشاط ميبخشد، امّا شنوندگان آواي او كساني هستند كه از نغمههاي نوازندهيي نامرئي مدهوش ميشوند و احساس ميكنند كه متأثر و تلطيف شدهاند، اما نميدانند از كجا و چرا؟ ...» «2»
«ديويد ديچز» در شيوههاي نقد ادبي ميگويد: «به اين سوال كه شعر چيست و چه ارزشي دارد؟ ميتوان از راه بررسي حاصل كار شاعر (يعني اشعار او) جواب داد ... بايد ديد شاعر چهكسي را مخاطب قرار داده است؟ شعر هم نوعي فعاليّت است و هم نوعي هدف هنري.» «3»
«شعر هميشه با لذت همراه است، همه روحهايي كه شعر بر آنها وارد ميشود، براي دريافت حكمتي آميخته با لذت آغوش ميگشايند.» «4»
«يوجينيوس» ميگويد كه هنرمند ميتواند كار خود را بر پايه دستآوردهاي اسلاف بنا كند، هنر، استعداد آن را دارد كه مانند علوم پيشرفت نمايد. سرمشقهاي بازمانده از هنرمندان پيشين، همراه با تجربه و استعداد خود شما مسلما ميتواند، چيزي پر تأثيرتر از آنچه تاكنون به منصه ظهور رسيده، به وجود آورد.» «5»
شمس الدين محمد بن قيس رازي از نويسندگان نامدار قرن ششم و هفتم هجري در كتاب المعجم في معايير اشعار العجم، در معني شعر و قافيت چنين گويد: «بدانكه شعر در اصل لغت «دانش» است و ادراك معني به حدس صايب و انديشه و استدلال راست، و از روي اصطلاح، سخني است انديشيده، مرتّب، معنوي، موزون، متكرّر، متساوي حروف، تا فرق باشد ميان شعر و هذيان و كلام نامرتب بيمعني، و گفتند موزون تا فرق باشد ميان
______________________________
(1). ديويد ديچز، شيوههاي نقد ادبي ترجمه دكتر غلامحسين يوسفي، محمد تقي صدقياني ص 224.
(2). همان كتاب ص 193.
(3). همان كتاب ص 157.
(4). همان كتاب ص 192.
(5). همان كتاب ص 292.
ص: 23
نظم و نثر مرتب معنوي، و گفتند متكرّر تا فرق باشد ميان بيتي دو مصراعين و ميان بيتي تمام و ميان مصاريع مختلف هريك بر وزن ديگر، و گفتند حروف آخرين آن به يكديگر ماننده، تا فرق بود ميان مقفّي و غير مقفّي كه سخن بيقافيت را شعر نشمرند، اگرچه موزون افتد.» «1»
جامي در «روضه ششم» بهارستان در پيرامون شعر مينويسد: «... شعر كلامي باشد موزون و مقفّي و تخيل و عدم تخيل، و صدق و عدم صدق را در حقيقت آن، اعتبار ني. وللّه در الشعر ما اعظم شأنه و ما ارفع مكانه و ليت شعري ايّة فضيلة اجل من الشعر و اي سحر اجزل من هذا السحر.» معني: خير و نيكي در شعر افزون باد، چه بزرگ است مقامش و چه بلند است جايگاهش، كاش ميدانستم چه فضيلتي برتر از شعر و چه افسوني عظيمتر از اين افسون (شعر) است ...» «2»
در مقدمه جامع ديوان حافظ به اهتمام محمد قزويني، ضمن بحث در پيرامون سخن، براي بيان و كلام فصيح و بليغ جذابيت و تاثير خاصي قائل شده و آن را تا مرحله سحر پيش برده است. انّ من البيان لسحرا.
آن بندهپروري كه زبان در دهان نهاددرّ كلام در صدف هر زبان نهاد
جان را ز لطف عذب غذايي لطيف داددل را مفرّحي ز سخن در بيان نهاد
در بحر سينه، درّ معاني بپروريددر كان طبع لعل سخن بيكران نهاد ***
گر بدي گوهري وراي سخنآن فرود آمدي بهجاي سخن
شعر
هر كلام موزون كه داراي معنايي لطيف باشد، شعر ناميده ميشود ...
«شيلّلر» گوينده آلماني، در اين باب قطعهيي لطيف دارد كه عظمت مقام و جلالت قدر شاعر را وصفي به سزا كرده است. ميگويد: «روزي خدا، بندگان خود را در روي زمين مخاطب قرار داد و گفت: شما وارث اين كره خاكي هستيد، برخيزيد و از مال موروث سهم خود برگيريد، فرزندان آدم خطاب الهي را پذيرفتند و هر كسي نصيبي از ميراث جهاني براي خود به كف آورد، هر زارعي كشتزاري و هر ملكداري، جنگلي را تصاحب كرد، بازرگانان گنجينههاي خود را از زر و سيم اندوختند و كشيش، كليسا را براي زائرين زينت نمود و آب مقدس را در آن ذخيره كرد، پادشاه،
______________________________
(1). شاهكارهاي ادب فارسي المعجم ... با شرح لغات و عبارات ... به اهتمام ناصر الدين شاه حسيني ص 50.
(2). منتخب بهارستان جامي به كوشش دكتر اسمعيل حاكمي ص 27 به بعد.
ص: 24
شهرها و راهها را گرفت و گفت: خلايق بايد هر چه دارند ده يك آن را به من بدهند.
باري، ثروت زمين تقسيم شد و چيزي بهجاي نماند، در آن هنگام نوبت به شاعر رسيد، وي دامنكشان بيامد و چون مشاهده كرد ديگر براي او سهمي نيست، زبان به شكايت گشود، خطاب آمد: وقتي كه برادران تو جهان را بين خود قسمت ميكردند تو در كجا بودي؟ گويا در عالم وجود نبودي؟ شاعر گفت: من در آنوقت در ساحت عرش تو سير مينمودم و به نعمتهاي زمين نظر نكردم ... خداوند فرمود: اكنون كار از كار گذشته و زمين از دست رفته، من خودم را به تو ميبخشم، بيا و با من زندگي كن، هميشه درهاي بارگاه من به روي تو باز است.
باري اين ذخيره الهي و نعمت آسماني كه از آن به زبان بشري به شعر و شاعري تعبير ميكنند منتسب به هيچ قوم و ملت خاص نيست و اين بارقه غيبي تمام اولاد آدم را يكسان مستغرق نور و روشنايي خود ساخته است.»
وحدت معاني و يگانگي افكار كه در اشعار اقوام و ملل با وجود اختلافات نژادي و جنسي و مذهبي و انساني موجود است، دليل بر وحدت منبع اين مائده آسماني است، كه جمعي از افراد بشر را در شرق يا غرب به آن نعمت متنعم ساخته است و از آن ميان، قوم و نژاد ما نيز ازين خوان روحاني بهرهيي فراوان برده است و شعرا و گويندگان ايراني در قالب زبان فارسي آثاري جاويد و مخلّد بهجاي گذاشتهاند.» «1»
«در عالم شعر و شاعري، اكثريت مردم بايد بيشتر از طبقات ديگر منظور نظر ارباب سخن و مخصوصا شعرا و ادبا قرار گيرند، پس از آنكه وجهه نظر شاعر هيئت جامعه شد، شعر او هم بايد در پيرامون مسائلي باشد و از مطالبي گفتگو كند كه مفيد به روزگار هيئت جامعه بوده و باب سعادت را به روي قوم باز كند و از آنچه كه در سياست و اقتصاد و اصلاح دستگاه حكومت و ساير امور اجتماعي ديگر، محل ابتلاي خاص و عام است بحث نمايد.» «2»
پيدايش شعر و تأثير آن
«... از آن روز كه انسان از بيان نيازمنديهاي مادي فراتر رفته و با مفهومهاي عالي روحي آشنا گرديده و خواسته است، دريافت خود را از آن مفهومها در قالب لفظ بريزد،
______________________________
(1). نخستين كنگره نويسندگان ايراني تير ماه 1325، شعر فارسي در عصر معاصر قسمت اول علي اصغر حكمت ص 11
(2). همان كتاب ص 17.
ص: 25
«شعر» را به خدمت خود درآورده است ... شعر هنري است ظريف، كه پديد آورنده آن، خداوندان روحهاي لطيف و دارندگان عاطفههاي رقيقاند و هيچيك از قياسها چون شعر در ذهن شنونده اثر نميكند، و هيچ عاملي چون شعر، اجتماعي را تكان نميدهد؛ گمان دارم با گذشت زماني دراز و با گونهگوني تعريفها كه از شعر كردهاند، هنوز سخن نظامي عروضي از اهميّت خاص خود برخوردار باشد كه «شعر ترتيبي است از مقدمات موهمه و پيوندي است از قياسات منتجّه كه شاعر با چنان مقدمات ميكوشد، تا معاني خرد را بزرگ و معاني بزرگ را خرد گرداند، تا بدين وسيله در طبيعت مردمان انقباض و انبساطي پديد آيد و كارهاي بزرگ را در نظام عالم سبب شود.»
چنانكه در اين تعريف ميبينيم: شعر سخني است، آميخته به عنصر وهم و خيال ... و اگر بار خيال و عاطفه را از دوش شعر بردارند، سخني خواهد بود موزون كه هيچگونه انفعالي در شنونده پديد نخواهد آورد ... مسلم است كه ما نميتوانيم شعر را بطور مطلق و تنها بدان جهت كه كلامي است موزون، خواه وزن آن عروضي باشد و خواه هجايي و مضمون آن آميخته به تخيل و عاطفه، بستائيم، يا آن را نكوهش كنيم. چرا؟ چون چنانكه گفته شد، شعر وسيلهاي براي تعبير از احساس دروني و لفظهايي است بههم پيوسته با وزن و آهنگ مخصوص خود كه شاعر آنچه را كه ديده يا دريافته، در قالب آن لفظها بيان ميدارد.
اما شاعر خود انساني است كه در اجتماع به سر ميبرد و آنچه او را الهام ميدهد واقعيتهايي است كه در اجتماع او ميگذرد؛ بدين ترتيب شعر هر شاعر، انعكاسي از اجتماعي است كه او را پرورده و بدو مجال بيان احساس خود را داده ... پس به راستي شعر اگر عاملي است خراب كننده اخلاق، اين ويرانگري از شعر نيست، از آن شاعر است و از آن اجتماع، كه چنين شاعر را روي كار آورده است و بدو رخصت ميدهد، دريافتهاي درون بيمار خود را در قالب لفظ بريزد و به گوش مردم برساند.
پس آنچه بايد محاكمه شود، شعر نيست و حتي شاعر هم نيست، بلكه اجتماع شاعر است، اگر اجتماعي از سلامت اخلاقي برخوردار بود و به ويژگيهاي خاص انساني ارزش نهاد و خواهان گسترش آن در همه طبقات گرديد، شاعري كه در آن پرورش مييابد به مزيتهاي اخلاقي آراسته است، و اگر شاعري از چنين مزيت برخوردار بود، شعر او بهترين و مؤثرترين عامل براي بيداري اجتماع و تحريك آنان به كار نيك خواهد بود ...
نمونههايي كه از شعر فارسي در دست داريم، از دوره صفاريان به بعد است، اين شعرها را به چند دسته ميتوان درآورد.
ص: 26
نخست شعرهايي كه سراسر ستايش خداوندان قدرت است و اين نيز دو دسته است:
دستهيي كه شاعر كسي را به خاطر صفتي خوب ستوده و در «ستوده» رنگي از اين صفت بوده، شاعر آن خوبي اندك را بزرگ جلوه ميدهد و به اصطلاح كاهي را كوهي ميكند، چنين شعرها باري راهي براي توجيه دارد؛ اما دسته ديگر كه نام آن را شعر نامردمي نهادهايم، آنهاست كه شاعر، بزدلي را رستم دستان، خشكدستي را حاتم طايي، هرزهاي را نمونه تمام عيار اخلاق انساني شناسانده است، اين دسته شعر را كساني خواهان بودهاند كه تنها دوست داشتهاند ستوده شوند، ميدانستهاند آنچه شاعر درباره آنان ميگويد، دروغ است، ولي اين دروغ را خوش ميداشتهاند. حال بايد پرسيد كه در اين ميان گناهكار كيست، شعر؟ يا شاعر؟ و يا دولتمند صاحب قدرت ... اين شعرها تخم ناپاكي است كه در زمين آلوده پاشيده شده و حاصل آن جز تباهي و شيوع فساد نيست ...
هردو دسته شعر در طول صدها سال براي خود بازاري داشته است ... پس ميبينيم شعر هيچگونه گناهي ندارد، شعر موهبتي است الهي كه هيچ سخني مانند آن در طبيعت انسان اثر نميگذارد، اين هنر ظريف بايد در خدمت اجتماع و در راه ارشاد مردمان به كار رود و اگر شاعري چنين وظيفهيي را ناديده گرفت و هنر خود را در راه مخالف به كار برد، شعر را نبايد محكوم كرد، بلكه شاعر محكوم است و از شاعر گذشته، اجتماعي محكوم است كه به چنان شاعر مجال رشد ميدهد.» «1»
شعر نو
به عقيده دكتر پرويز ناتل خانلري: «بحث درباره شعر نو گفتگوئيست كه در فارسي كمكم كهنه شده است. بيش از پنجاه سالست كه نويسندگان ما هريك به طريقي لزوم تجددي را در شعر فارسي بيان كرده و شاعراني به شيوههاي مختلف در اين راه قدمهايي برداشتهاند. با اينهمه، امروز اگر بخواهيم نمونهاي از شعر جديد فارسي كه راستي نو باشد و نزد عموم يا خواص صورت قبول يافته باشد نشان بدهيم، به زحمت دچار خواهيم شد. اين دشواري شايد بيشتر نتيجه آنست كه تعريف «شعر نو» هنوز در ذهن ما روشن و صريح نيست. همه كساني كه با شعر و شاعري سر و كار دارند در اين نكته متفقند كه تقليد و استقبال از قدما و تكرار مضاميني كه هريك در فارسي، هزارانبار مكرر شده ارزشي ندارد و بايد در شاعري راههاي تازهاي جست؛ اما اختلاف در فهم معني «تازگي» است.
چهچيزست كه بايد در شعر فارسي تغيير كند و نو شود؟ وزن؟ قافيه؟ قالب شعري؟
______________________________
(1). دكتر سيد جعفر شهيدي، مجله رشد آموزش و پرورش سال دوم شماره 2 شماره مسلسل 6 از ص 7 تا 10 (به اختصار).
ص: 27
و يا موضوع؟ بيشتر كساني كه طبعي روان ندارند و نميتوانند معاني خود را (اگر از اين نوع چيزي داشته باشند) در قالب وزني زيبا و روان بريزند، طرفدار جدي تغيير اوزانند.
اگر به كسي برنخورد، بايد بگوئيم كه اين شاعران انقلابي، اغلب از ماهيت وزن خبري ندارند و چون بناي كارشان بر جهل است، يا جملههايي ناموزون ميبافند و آنها را تابع وزن جديد ميخوانند و يا از بن، لزوم وزن را در شعر انكار ميكنند. بازار اين سخنوران سركش و توسن رونقي ندارد، زيرا عوام كه بنده عادتند، از اين توسنيها ميرمند و اديبان كه خود را حافظ شرايع و سنن ادبي ميدانند، ايشان را تكفير ميكنند و صاحبدلاني كه جوهر شعر را خريدارند، در اين پراكندهگوييها جز ركاكت و ابتذال چيزي نمييابند.
گروه ديگر، بيمايهتر از دسته اول و كمدلتر از ايشان، وسيله خودنمايي را در كم و بيش و پس و پيش كردن قافيهها ميجويند و قالبهاي تازهاي از قبيل ثلاثي و خماسي و غيره اختراع ميكنند. اين قالبها همچون خالي است مشتري ندارد.
اما مضمون تازه، قرنهاست كه شاعران اين سرزمين در پي يافتن مضمون تازه هستند. در ديوان پيروان هندي نمونههاي بسيار از اين كوشش دشوار اما كمبها، ديده ميشود. چندين سال پيش در يك روزنامه ادبي هفتگي خواندم كه شاعري خود را پهلوان اين ميدان دانسته و از قدرنشناسي جامعه شكايت كرده بود، اين شاعر نمونهاي از اشعار نو خود را به روزنامه فرستاده بود كه به خاطر دارم از آن جمله چند بيتي «در وصف گوش معشوق» سروده و خود به خواننده يادآوري كرده بود كه «اين مضمون را تاكنون كسي نگفته».
من همانوقت فكر كردم اگر اين شاعر كالبدشناسي ميدانست چه مضمونهاي تازهاي پيدا ميكرد و چه شعرهاي نوي ميسرود! مثلا در وصف استخوان ترقوه و عظم قص و قوزك پاي معشوق و حجاب حاجز و از اين قبيل اعضاء داخلي و خارجي.
جستن موضوع تازه هم ما را به مقصود نميرساند، زيرا در زندگاني امروز نسبت به گذشته، موضوع تازه اگر هم متعدد باشد بسيار نيست. فرض كنيم كه چندين قطعه و قصيده و مسمط و رباعي درباره راهآهن و هواپيما و چراغبرق و آسمانخراش و بادزن و يخچال برقي و بمبهاي خودرو جديد به صورت وصف و لغز و معما ساختيم و در مجموعهاي فراهم آورديم. آيا چنين ديواني، احتياجات شعري جامعه امروز را كفايت ميكند؟
ميپرسيد كه پس آنچه نوشتني است چيست؟ براي بيان اين معني نخست بايد بدانيم كه از شاعر چه ميخواهيم؟ اگر در اين نكته با من همرأي باشيد، زودتر ميتوانيم
ص: 28
از گفتگوي خود نتيجه بگيريم. آنچه من از هنرمند توقع دارم آنست كه مرا در ادراك مفهوم زندگي، با همه وسعت و عمق آن، ياري كند. همه زندگي ميكنند، اما از هزاران يكيست كه ميتواند مفهوم زندگي را دريابد و ميان اين دسته نيز كميابند كه بتوانند اين معني را بيان كنند. ديگران چنان سرگرم مشغله معاشند كه خود را هم نميشناسند. اين ماه پرشكوه، باران جلال و جمال بر سر همهكس نثار نميكند. براي آنكس كه شبانگاه دكان خود را بسته، به خانه ميشتابد و در راه سياهه خرج و دخل روزانه را در ذهن مينويسد، و آنكس كه نيمهشب، مست و فرسوده از مجلس رقص و قمار برميگردد، ماه پيهسوزي بر سر راهي است. فقط در چشم آنكه ميتواند دمي ذهن خود را از اين مشغلههاي عادي روزانه بزدايد و طبيعت را در عين پهناوري و بزرگي تماشا كند ماه ماهست.
هزاران هزار از مردمان با همه پستيها و بزرگواريهاي بشري در امواج پرغوغاي زندگي دست و پا ميزنند. زندگي را نميبينند و نميشناسند، زيرا در آن مستغرقند. از اين ميان، آنكس عظمت و وسعت حيات را درمييابد كه ميتواند در لحظات بسيار نادر، خود را از اين غوغا بركنار بگيرد و از بيرون بر آن نظر كند. چنين كسي هنرمند است. هنرمند مأمور است كه به ما مردم سرگشته گرفتار، زندگي را كه خود جزئي از آن هستيم بشناساند؛ مانند نقاشي كه چهره شما را تصوير ميكند و شما خود را در پردهاي كه ساخته اوست ميبينيد و ميشناسيد. آنجا خطوطي در چهره خود مييابيد كه هرگز تا آنگاه نديده بوديد.
هنرمند اين معني را كه دريافته، بايد به طريقي به ذهن ما منتقل كند، وسيله اين انتقال، بيان است. نقاش با خط و رنگ، موسيقيدان با اصوات و شاعر و نويسنده با الفاظ، يعني صوتهاي معنيدار مقصود خود را بيان ميكنند.
هنرمند رهبر ما به دنياي معاني است، دنيايي كه او خود يافته و ما از آن بيخبر بودهايم. اما رهبر بايد خود را از رموز راه آگاه نشان بدهد تا بتواند پيروان را دنبال خود بكشاند. بايد پيروان به او ايمان داشته باشند و براي آنكه چنين ايماني در ايشان ايجاد شود، بايد او را در كار خود زبردست و استاد بشناسند وگرنه از نيمهراه برميگردند؛ زبردستي و رهشناسي هنرمند را از بيان او ميتوان شناخت.
از اينروست كه بيان، هميشه تابع قيودي است، هنرمند بايد بتواند با آن قيود روبرو شود و از اين نبرد پيروز بيرون بيايد، هر شكستي در اينجا شكست قطعي است، معني جوهر هنر است، اما هنر صورتي است كه معني در آن جلوه ميكند. اين صورت اگر زشت
ص: 29
و يا ناقص باشد، جوهر زيبايي معني را نشان نخواهد داد.
از اين گفتگو آشكار شد كه در هنر معني و صورت هريك بهجاي خود مهم است.
اكنون به مبحث شعر نو برميگرديم:
شاعر كيست؟ كسي كه مفهومي تازه و خالص از زندگي دريافته و آن را در قالب بيان ميريزد و به ديگران انتقال ميدهد. مفهومي تازه و خالص، زيرا اگر ديگري آن را يافته و بيان كرده باشد، كوشش شاعر در اينكه دوباره آن را بيان كند، باطل و بيهوده خواهد بود.
راهي كه همه ميشناسند، به رهبر محتاج نيست و چنين رهبري، اجري نخواهد داشت.
پس شعر اگر داراي معني تازه خاصي نيست، علت وجود خود را در بر ندارد و بقول نظامي عروضي پيش از خداوند خود ميميرد. اما اين معني تازه را از كجا بايد جست؟ براي كسي كه شاعر است، اين جستجو دشوار نيست. زندگي، كه سرچشمه معاني هنري است به شماره افراد انسان گوناگون و رنگارنگ است. چشم هر هنرمندي روزني است كه از عالم درون او به سوي طبيعت گشوده است؛ پس در يك منظره، هر چشم بينايي جلوه ديگر ميبيند زيرا از نظرگاهي ديگر بدان مينگرد. كساني كه هنرمند نيستند ناچارند كه از روزن چشم هنرمندان، زندگي را تماشا كنند.
شما اگر جهان را چنان ميبينيد و در مييابيد كه شاعري ديگر بيان كرده است، همان بهتر كه وقت خود و ما را ضايع نكنيد، زيرا از همينجا پيداست كه شاعر نيستيد.
پس از نظر معني آنچه نو نيست، شعر نيست. اما در صورت، كه شامل وزن و قافيه و ساختمان شعري است، تازگي، شرط نيست، بلكه تناسب آن با معني شرط است. شعر خوب شعري است كه حاوي معني تازه زيبايي باشد و اين معني در مناسبترين و زيباترين قالب بيان ريخته شود. همينكه معني به قالبي درآمد، طبعا تابع قيوديست. شرط اصلي در اين قيود آنست كه قواعد و حدود آنها براي شنونده قابل ادراك باشد. اگر كسي شعري بيوزن بگويد و معني مقصود را آنچنانكه بايد زيبا و دلكش و تمام جلوه بدهد، به گمان من بر كار او ايرادي نميتوان كرد؛ اما اگر دعوي كند كه وزني خاص در اشعار خود رعايت كرده كه ديگران درنمييابند، به او جز ناداني نسبتي نميتوان داد. چرا قافيه هميشه در جاي معيني از شعر ميآيد؟ زيرا ذهن شنونده عادت دارد كه هميشه در آنجا هماهنگي خاص را دريابد. اگر شاعري گاهي در اول و گاه در وسط شعر الفاظ هماهنگي بياورد، نميتواند دعوي كند كه شعرش داراي قافيه است. از اين گفتگو ميتوان چنين نتيجه گرفت كه آزادي بيان در شعر، آزادي در انتخاب قيودست نه در ترك قيد؛ هر شاعري ميتواند قيود بيان را به طريقي اختيار كند كه براي بيان معني خاصي كه انديشيده
ص: 30
و يافته است متناسبتر باشد. به اين طريق، شعر از لحاظ صورت نيز گوناگون و رنگارنگ خواهد شد و شعر خوب، از معني گذشته، آنست كه اين نكته در آن به كمال، مرعي شده باشد.
با در نظر گرفتن اين نكات، ميتوان به شعر فارسي از لحاظ صورت و معني تنوع و تجددي بخشيد. اما نكتهاي كه بايد به ياد داشت، اينست كه قالبهاي شعري به تدريج و در اثر كوشش افراد و نسلها صيقل مييابند و درست و كامل ميشوند. پس در قالبهاي نو از ناپختگي و ناهمواريهايي كه گاهگاه ممكن است ظاهر شود هراسان نبايد شد و لغزشهاي كوچك را بزرگ نبايد شمرد. براي هركس كه به راه تازهاي ميرود، خطر گمراهي هست، فقط آنانكه بهجاي خود ايستادهاند، هرگز گمراه نميشوند ...» «1»
داوري درباره مصنّفان
به منظور قضاوت صحيح درباره مصنّف بايد خود را در عصر او قرار دهيم و كاستيهاي معاصران وي و آنچه را كه از براي رفع كاستيها در اختيار داشت، بررسي كنيم، آنچه در يك عصر آسان است، در عصري ديگر دشوار تواند بود.» «2»
«... وظيفه منتقد است كه بر فهم و ارجشناسي خوانندگان بيفزايد و آنان را به جايي برساند كه اثر را چنانكه واقعا هست ببينند و ارزش آن را درك كنند، حتي به آنان بياموزد، آن را چگونه بخوانند و براي تحقّق اين هدف، آيا نميتوان منتقد را مجاز دانست كه شيوههاي نقد را حتي توأم با اشاراتي به برداشتهاي شخصي، به صورتي خردمندانه به كار برد؟» «3»
«... هدف منتقد نخست آن است كه هر مطلبي را كه توجه وي را به خود جلب كرده، هرچه حساستر و كاملتر درك كند و اين درك و فهم متضمّن نوعي ارزيابي است ...
كار منتقد ادبي اين است كه در واكنش خود به كمال خاصي دست يابد؛ او بايد توجه داشته باشد كه از بحث انتزاعي نامتناسب درباره اثري كه در پيش روي دارد اجتناب كند و نيز از هرگونه تعميم ناپخته و يا بيارتباط درباره آن اثر يا مقتبس از آن اثر بپرهيزد ...» «4»
______________________________
(1). نمونههايي از نثر فصيح فارسي معاصر، جلد اول، برگزيده دكتر جلال متيني مقاله شعر نو دكتر پرويز ناتل خانلري، از ص 265 تا 269.
(2). ديويد ديچز، شيوههاي ادبي پيشين ص 379.
(3). همان كتاب ص 41.
(4). همان كتاب ص 457.
ص: 31
معمولا هدف مصنّف اين است كه اثري بيداركننده، مهيّج، اعتلابخش و دگرگونكننده پديد آورد و خواننده را از نظر ادبي، اخلاقي، اجتماعي و سياسي گامي به جلو براند و وظيفه منتقد آن است كه با دقّت و موشكافي و مطالعه عميق اثر دريابد، كه اداي اين مقصود به بهترين صورتي ممكن گرديده، يا مؤلف و مصنّف در اين راه توفيق كامل حاصل نكرده است، نقاط ضعف او چيست و با اتخاذ چه تدابيري ميتوانست در اين راه توفيق كامل حاصل نمايد؟»
مفهوم و منظور از انتقاد ادبي در قرون جديد
انتقاد ادبي: انتقاد ادبي عبارتست از فن تحقيق و تتبّع در تاليفات ادبي، به منظور تعيين و تشخيص محاسن و معايب آن. «گوته» و «بودلر» معتقدند كه «انتقاد» كوشش ميكند، روشن نمايد كه چه علل و عوامل اجتماعي موجبات پيدايش يك اثر ادبي را فراهم كرده است.
هرگاه انتقاد مربوط به آثار نويسندگان معاصر باشد، براي خود نويسنده نيز، بسيار سودمند است، زيرا به تجربه ثابت شده است كه مؤلف و پديدآورنده يك اثر، نميتواند كاملا بيطرفانه درباره تأليف خود داوري و قضاوت نمايد و چهبسا كه اثر خود را كامل فرض ميكند.
در حالي كه يك منتقد بيطرف كه واجد شرايط علمي براي انتقاد باشد، ميتواند نويسنده را به لغزشها و انحرافاتي كه در اثر او پديد آمده، واقف گرداند، شك نيست كه عقايد و نظريّات منتقد، وحي منزل نيست و انتقاد تا حد زيادي بستگي به سليقه و ذوق شخصي دارد. به نظر بسياري از صاحبنظران، بيطرفي و بيغرضي كامل و قطعي ممكن و ميسّر نيست، بلكه در زمينه انتقاد نيز بيطرفي نسبي، كافي و امكانپذير است.
منتقد نبايد انتظار داشته باشد كه مطالبي را كه خود او مايل است در كتاب «مورد انتقاد» بيابد، معمولا پس از بحثها و اظهارنظرهاي گوناگوني كه افراد ذي صلاحيت در اطراف تأليف جديد ميكنند، يك عقيده و نظريّه مشخّص عمومي به عنوان «معدّل» به دست ميآيد و به مرور زمان تثبيت ميگردد و اين نظريّه نهايي يا معدل در حقيقت مولود تشخيص مردم، و حاصل داوري افكار عمومي در مورد كتاب مورد انتقاد است.
«بوآلو»Bualo )6361- 1171( شاعر و منتقد ادبي فرانسه عضو آكادمي و سنخگوي مكتب كلاسيسيم بشمار ميرود. وي در كتاب فن شعر (1674) اصول اين مكتب را با بررسي آثار معاصرينش و بهخصوص دوستان همفكر خود يعني «راسين»،
ص: 32
«مولير» و «لافونتن» توصيف و بيان ميكند؛ وي در نيمه دوم قرن هفدهم به انتقاد شديد آثار شعراي معاصر خود ميپردازد و نظريّات آنان را به باد طنز و سخريه ميگيرد.»
«ديگر از منتقدين نامدار «دني ديدرو»Deni Didero )3171- 48( نويسنده دايرة المعارف، نقّاد هنر و ادب و اديب فرانسوي است كه از شخصيتهاي برجسته عصر روشنفكري و يكي از نوابغ جامع عصر جديد بهشمار ميرود. وي در سال 1747 سرپرست دايرة المعارف گرديد، شهرت ديدرو، مدتها مرهون همين كار بزرگ بود، ولي در قرن بيستم كه آثار او مورد پژوهش و نقد اساتيد قرار گرفت، وي را به عنوان عالم فلسفه، زيباشناس و داستاننويس مورد ستايش قرار دادند. ديدرو غير از آثار گوناگون و متنوعي كه از خود به يادگار گذاشت، با رشته مقالاتي كه به عنوان «سالونها» از 1759 در جرايد منتشر ميكرد، فن نقد ادبي را به عنوان يك سبك ادبي ايجاد كرد.
«با همه رنجي كه ديدرو در تأليف و تصنيف كشيد، پيش از اينكه از حمايت مادّي كاترين يازدهم روسيه برخوردار شود، گرفتار مشكلات مالي بود، چنانكه وقتي كه خواست دختر خود را به شوهر بدهد، براي فراهم كردن جهيزيه او مجبور شد كتابخانه خود را بفروشد. كاترين (امپراتور روسيه) كه از اين موضوع اطلاع يافت، كتابخانه را خريد با اين شرط كه ديدرو آن را در پاريس به امانت نگاه دارد و خود او كتابدار آن باشد و حقوقي براي او مقرر فرمود، ديدرو، در 1773 براي اداي تشكر و حقشناسي به كاترين، به سنپطرزبورگ رفت. ديدرو در پيروان مستقيمش نظير «هولباك» و «الوسيوس» و نيز در ساير نويسندگان و متفكرين فرانسه، آلمان و انگلستان تأثيري عظيم داشته است.» «1»
علاوه بر آنچه گفتيم، «كانت» و فلسفه ايدآليسم او كه بوسيله شيلر و ديگران، زمينه معنوي براي ايجاد رومانتيسم اروپايي بوجود آورده است، «مادام دواستاهل» و تئوريهاي ادبي او كه اساس رومانتيسم بهشمار ميرود، اوگوست كنت، و فلسفه پوزيتيويسم او كه اساس تئوري ادبي «بالزاك» پدر رئاليسم كنوني را بهوجود آورده، «تن» و «برونهتير» پيشوايان ناتوراليسم اروپا كه در ترقي اين مكتب نقش آنها كمتر از نقش «اميل زولا» موجد مكتب مزبور نبوده است و بالاخره نقش «بلينسكي» و «چرنيشفسكي» در تحولات و نقد ادبي روسيه در قرن نوزدهم شايان توجه و قابل ذكر است.»
______________________________
(1). براي كسب اطلاعات بيشتر نگاه كنيد به دايرة المعارف فارسي جلد اول اثر مصاحب و ديگران ص 457 و صفحه 1021 و كتاب نخستين كنگره نويسندگان ايران تيرماه 1326 از صفحه 221 تا ص 230 مقاله دكتر فاطمه سياح در پيرامون «انتقاد در ادبيات» و دايرة المعارف فرانسه جلد سوم ص 658.
ص: 33
تحليلي از انتقاد ادبي در اروپا
منتقد ادبي كسي است كه به ادبيات علاقه و دلبستگي دارد، و با داشتن صلاحيت علمي، رسالت و وظيفه او، قضاوت كردن درباره نوشتههاي ديگران است. «... كسي كه چنين وظيفه مقدس و سنگيني را به عهده ميگيرد، بايد از ذوق سليم و استعداد كافي برخوردار باشد؛ داوران و منتقدان ادبي، غالبا از بين استادان دانشگاه، دانشياران، نويسندگان مبرّز و روزنامهنويسان، برگزيده ميشوند تا بتوانند با اهليت و شايستگي، آثار ديگران را مورد نقد و بررسي قرار دهند.
سابقا منتقدان ادبي به عنوان يك گروه مشخص وجود نداشتند، در نيمه دوم قرن نوزدهم «سنت بو»Sainte Beuve ، انتقاد ادبي را بنيان نهاد و نحوه عملكرد و قواعد آن را مشخص نمود.
انتقاد ادبي كه ناشي از اقدام يك فرد است، داراي ارزشي است كه منتقد به آن ميدهد، منتقدان اصولي كساني هستند كه مانند «برونتير»Brunetiere به نام حقيقت از آن سخن ميگويند. حقيقت و صلاحيتي كه او گمان دارد واجد آن است و به نام همين حقيقت و صلاحيت است كه او درباره اثري داوري ميكند و مطالب و مندرجات آن را تأييد يا محكوم ميسازد و آنچه را كه در جهت اصول فكري و عقيدتي او نيست مردود و بياعتبار ميشمارد. انتقادهاي بيطرفانه و آزادانديشانهيي هم هست كه فقط منتقد در باب آنچه كه هست يا آنچه كه او در اثر مورد مطالعه خود ميبيند، اظهارنظر ميكند، تنها به اين منظور كه سود و شايستگي اثر را از ديدگاه ادبي بنگرد؛ اما در اينجا پرسشي مطرح ميشود، و آن اينكه براساس چه معياري آثار و تصنيفات افراد را ميتوان سنجيد؟ برخي آن را به نام «حقيقت» نقد ميكنند، حقيقتي كه خود ميپسندند و بدان اعتقاد دارند، بعضي ديگر، هنگام داوري، به سليقه شخصي، ادراكات، فرهنگ و تجارب خود تكيه ميكنند، مثلا در مورد «آناتول فرانس» و «ژول لومتر»Juler Lemaitre انتقاد به همان اندازه ارزش و اعتبار دارد كه يك منتقد ذهني با دلايل، اعتراضات و يا هواداريهاي خود را بيان ميدارد. يك منتقد خوب، پرشور و بلندنظر كسي است كه بتواند ستايش كند، زبان و قلمش به جنبههاي مثبت و مفيد اثر نيز عنايت كند و تنها به انتقاد و عيبجويي نپردازد.
يك منتقد خوب و بيطرف حق دارد هنگام نقد و بررسي يك اثر به خشم آيد، به شرط آنكه انتقاد خشمآلود او پايه و بنيان منطقي داشته باشد، و حتي ميتواند مانند دژخيمان جامه سرخ بر تن كند و همانطور كه «باربري دو رويل»B .d'Aurevilly در يك مقاله ميگويد: «ميتواند در يك مقاله «ژرژسان»G .Sand را به دار بزند، براي آنكه دوستش
ص: 34
ندارد.»
يك انتقاد منفي و جدلي ممكن است، به عنوان اعتراض مفيد واقع شود، ولي نميتواند نقش واقعي خود را منصفانه ايفا كند، زيرا نقش اساسي «انتقاد» آگاهي دادن به مردم در باب كتابهاييست كه تازه انتشار مييابد و بايد در مورد ارزش و طبقهبندي)Classement( آنها نظري قطعي اظهار كرد. البته بايد قبول كرد كه اين نوع داوري و طبقهبندي آثار، امري نسبي است، شرافت يك منتقد عادل ايجاب ميكند كه از نوعي قضاوت ذهني و خودخواهانه پرهيز كند، يك منتقد خوب اگر هم منتقد كامل عيار نباشد، كسي است كه بتواند از اثري كه خود آن را باارزش و مهّم ميپندارد بحث و گفتگو كند، حتي اگر اثر مذكور، در نقطه مقابل سليقه و نظر او باشد، زيرا هدف اساسي اين است كه او شخصا اثر را درك كند و سپس با انتقاد خود، به ديگران ياري دهد تا آنها نيز، اثر را درك كنند؛ اينجا مسأله شرافت و وجداني روشنفكرانه در ميان است، زيرا لزوما، طرف مقابل شما هميشه خاطي و اثرش شايسته انتقاد نيست.- البته هميشه انسان حق اعتراض و بحث و گفتگو با استدلال درست و منطقي را، درباره چيزي كه آن را نه زيبا، نه خوب و نه قابل قبول و نه قابل تصور ميپندارد دارد، به شرط آنكه بگويد چرا؟ و فقط با منفيبافي و توهين به صاحب اثر، مسأله را ارزيابي نكند، و يا مثلا فقط براي حمله و آزار دادن به مؤلف به يك يا دو نكته كوچك و اشتباهآميز، كه نميتواند معرّف و مبيّن همه اثر باشد حمله نكند، بطور كلي يك منتقد آگاه، از اينگونه افراط كاريها ميپرهيزد و قضاوتهاي اساسي او منحصر به داوريهاي عجولانه نميشود، با اينحال يك منتقد بيغرض حق دارد كه صداي اعتراض خود را در مورد آنچه كه قابل خردهگيري است، در مورد اصول و نظام فكري مصنّف و سخنان بيپايه و اساس، و استعدادهاي دروغين بعضي از نويسندگان بيمايه بلند كند.- انتقاد ادبي و هنري، خلّاق و سودمند است، همانند يك اثر خلّاق تاريخي و رمان.- منتقد، محتويات كتاب را مورد مطالعه و بررسي قرار ميدهد، ارزش، زيبايي، حقيقت، نوگويي، سبك و نتيجه اخلاقي آن را بيان ميكند و در واقع نقش واسطه را بين صاحب اثر و خواننده ايفا ميكند؛ خواننده را در جهت و هدف اين اثر جديد، بيدار و هشيار ميكند، رمز و راز و خصوصيّات و قصد و غرض مؤلف را آشكار ميسازد، به خواننده كمك ميكند تا نتيجهگيري كند و غالبا به او نحوه خواندن اثر را ياد ميدهد و او را دعوت ميكند كه قسمتهاي جالبي از اثر را كه شايسته تعمّق و دوبارهخواني است بخواند و بشناسد.
اما در مورد صاحب اثر، به او نيز خدمت ميكند، به او خوانندگان جديدي
ص: 35
ميبخشد، نقاط ضعف اثرش را به او يادآور ميشود و قسمتهاي پيچيده و تاريك كتابش را روشن ميكند. منتقد ذيصلاحيت و صاحبنظري كه بيش از خود صاحب اثر به موضوع كتاب احاطه و تسلط دارد براي مصنّف مطالبي را كشف ميكند كه از آنها غفلت ورزيده و براي او توضيح ميدهد كه در اين اثر ميتوانسته است چه نكات و دقايق ديگري را بيان كند و چه راهي را در پيش گيرد، و ديگران چه انتظاري از او دارند و در كجاهاي اثر از راه خود منحرف شده و به ذكر مطالبي خارج از موضوع پرداخته است. منتقد شايسته تنها به بحث و نقد اثر اكتفا نميكند، بلكه جهات مثبت و آموزنده كتاب را نيز برميشمارد و مصنّف را براي اين خدمت فرهنگي مورد تشويق و تأييد قرار ميدهد. نكتهيي كه ذكر آن در اينجا ضروري است، اينكه در بعضي از مواقع، تاريخ ادبيّات را با نقد ادبي اشتباه ميكنند، در حاليكه اين دو مطلب كاملا از هم جداست، مورخ ادبي غالبا از آثار ادبي گذشتگان سخن ميگويد، در حالي كه منتقد ادبي به ارزيابي و معرفي كتابهاي جديد ميپردازد، و سود و ارزش و كيفيت آنها را حلاجي و تشريح ميكند، منتقد خوب ادبي بايد از يك تاريخنويس متبحر و استاد كمك بگيرد، تا بتواند نقد خود را كمال بخشد.
«سنت بو» داراي هردو كيفيّت و خصيصه هست، چه او نويسندگان را هم از جهت خصوصيات آثار آنها بررسي ميكند و هم آنها را در «ظرف زمان» خودشان ميگذارد و جوهر و حاصل تصنيفات و آثار آنان را استخراج و به علاقمندان عرضه ميكند؛ وي در عين حال، از نشان دادن نقاط ضعف نويسندگان خودداري نميكند و با بهكار بردن اين روش تحقيق، معلوم ميكند كه چرا فلان اثر قديمي، با گذشت زمان ارزش خود را از دست داده و به بوته فراموشي افتاده است. «سنت بو» هنگامي كه درباره معاصرين خود صحبت ميكند، گاهي اشتباه ميكند و سعي ميكند احساسات و نظريات شخصي خود را به كرسي بنشاند، چنانكه در مورد بالزاك راه خطا رفته و به ارزش آثار او و «بودلر»Baudelaire توجه كافي نكرده است، وظيفه منتقد ادبي به مراتب دشوارتر از وظيفهيي است كه تاريخنويس ادبي به عهده دارد، زيرا تاريخنويس ادبي بيشتر روي مسائل و موضوعات پايانيافته و طبقهبندي شدهيي كه با گذشت زمان در محل خود قرار گرفته است بحث ميكند، در حالي كه منتقد ادبي سروكارش با آثار جديد و صاحب اثراتي است كه غالبا ناشناختهاند و بايد از طريق نقد و بررسي، استعداد ادبي و محاسن و معايب كار آنها روشن و برملا گردد.
تاريخنويس در «زمان» فعاليت ميكند، مسائل تاريخي را با تحليل منطقي روشن ميسازد و طبقهبندي ميكند و براي اينكار وقت و منابع كافي در اختيار دارد، درحالي كه منتقد ادبي بايد اثر را بخواند و سپس به داوري و حكميّت درباره ارزش آن بپردازد، در
ص: 36
اين قبيل موارد، ممكن است منتقد تحت تأثير تبليغات و شور و هيجاني كه از وجهه و موقعيّت اجتماعي نويسنده در اذهان است قرار گيرد و دستخوش خطا و اشتباه گردد.
يك منتقد، به راحتي ميتواند در حق «ديكنس»Dickens يا «دكارت» يا «مريمه»Merimee داوري و اظهارنظر كند، زيرا در مورد نامبردگان، صاحبنظران قبلا سخن گفته و راه را هموار كردهاند. ولي اهليّت و شايستگي بزرگي ميخواهد اگر بتوانيم قبل از جايزه «كنگور»Concourt )جايزه بزرگ ادبي فرانسه) راجع به استعداد و ارزش و اصالت آثار «پروست»M .Proust و ديگران سخن گوئيم و از پيش، نوشتههاي آنان را به علاقمندان آثار ادبي معرّفي نماييم.
همچنين شايان توجه و تقدير است، اگر كسي بتواند درباره آثار «سارتر» و «مالرو» انتقادي خوب و استادانه عرضه كند، چنين منتقدي هنر و لياقت خود را نشان داده است، به شرط آنكه منتقد، خود نويسنده صاحب صلاحيت باشد كه همه با شور و شوق انتقاد او را بخوانند، و آنقدر نوشتهاش مستدل و منطقي باشد كه خوانندگان را هنگام خواندن به انديشه و تفكر وادارد. «1»
منتقد خوب جستجوگر و خواهان نوآوريهاست، بيآنكه برده نوآوريها باشد، او بايد با ديد وسيع فرهنگي و با روح مقايسهيي، آثار ادبي را مورد مطالعه و ارزيابي قرار دهد و از لفّاظيهاي تصنّعي و عاري از معني و مفهوم عميق بپرهيزد. بايد با تاريخ ادبيات آشنا و مأنوس باشد، همچنين مسائل روز را بشناسد و ببيند كه اين اثر، چگونه آنها را بيان و معرفي نموده است.
علاوه بر آنچه گفتيم، منتقد ادبي بايد هدف و كمال مطلوبي داشته باشد تا به او اجازه دهد كه مسائل را از بالا، با سعه نظر بنگرد و با بيطرفي كامل داوري نمايد؛ همانطور كه يك نوازنده زبردست موسيقي، استعداد درك دقايق و ظرايف اين هنر را واجد است، يك منتقد خوب بايد قوه تميز و تشخيص بسيار والايي داشته باشد و درك صحيح و بينقصي از حقيقت و زيبايي اثر ادبي در وجود او موج بزند.
منتقد ادبي واقعي و صاحب صلاحيت كسي است كه بيش از مصنّف و صاحب اثر، كتاب خوانده و به مسائل مطروحه در آن كتاب، احاطه و تسلط داشته باشد، تنها چنين كسي ميتواند داوري و قضاوتي منصفانه انجام دهد.» «1»
اكنون كه از بحث كلّي در پيرامون انتقاد فارغ شديم، به مطالعه احوال گويندگان و نويسندگان ادب فارسي از قرن هشتم به بعد ميپردازيم.
______________________________
(1).
Grand Larousse Encyclopedique 3 Ches- Dese Cri- 658.
لاروس بزرگ «دايرة المعارف» ترجمه دكتر ابو الفضل قاضي (استاد دانشگاه) ص 658.
ص: 37
سابقه انتقاد ادبي و سياسي در ايران
اشاره
قبل از آنكه به ادامه تاريخ ادبي ايران از دوره مغول به بعد بپردازيم، بطور اجمال، به تاريخ انتقاد، در ادبيات ايران اشاره ميكنيم:
انتقاد سياسي
بحث و انتقاد، و بيان نقايص و نارسائيهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي، براي ارباب قدرت و كساني كه با روشي استبدادي بر اريكه حكومت و فرمانروايي تكيه زدهاند، از ديرباز تلخ و غير قابل تحمل بوده است. «1»
تا قبل از ظهور تمدن جديد و رشد علوم و افكار و پيدايش دموكراسي و حكومتهاي ملي، اگر كسي عليه خداوندان زور و زر، زبان به انتقاد ميگشود، در حقيقت جان و مال خود را به خطر ميافكند. چنانكه هزار سال پيش شاعري به نام مسعود رازي با انتقّاد از سياست نابخردانه سلطان مسعود غزنوي، مورد خشم او قرار گرفت و به هندوستان تبعيد شد. ببينيم گناه اين شاعر حقگو چه بود؟
مسعود رازي در روز سهشنبه 27 ذو الحجه 431، در هنگام جشن مهرگان، با توجه به آشفتگي اوضاع اجتماعي و اقتصادي ايران، در برابر اركان دولت، طي قصيدهيي خطاب به سلطان مسعود غزنوي، كه بر خلاف پدرش (سلطان محمود)، لياقت و شايستگي اداره كشور را نداشت، چنين گفت:
مخالفان تو موران بدند و مار شدندبرآر از سر موران مار گشته دمار
مده ز ما نشان زين بيش و روزگار مبركه اژدها شود از روزگار يابد مار به نظر ابو الفضل بيهقي، مورخ آن دوران: «... اين مسكين سخت نيكو نصيحتي
______________________________
(1). نگاه كنيد به تاريخ بيهقي، تصحيح فياض ص 594.
ص: 8
كرد، هرچند فضول بود و شعرا را با ملوكان اين نرسد ...»
البته نفرت سلطان مسعود از انتقاد، و شنيدن ضعفها و نارسائيهاي حكومت، كه قريب هزار سال پيش به وقوع پيوسته، با توجه به مقتضيات آن زمان امري غيرعادي نيست، ولي جاي شگفتي است كه در عصر تمدن جديد و در دوران رشد دموكراسي و پس از گذشت متجاوز از يك قرن از اعلاميه حقوق بشر، منتقد نامداري به نام «هوارد فاست» نويسنده كتاب راه آزادي را، در سرزمين آمريكا، به گناه بيان حقايق مورد محاكمه و بازخواست قرار دادهاند:
نظريات انتقادي هوارد فاست
پس از آنكه آثار شوم قدرت تراستها در اجتماع آمريكا ظاهر شد و بحران و بيكاري كه محصول رژيمهاي سرمايهداري در عصر «امپرياليسم» است، بيش از پيش آسايش عمومي را تهديد كرد، جمعي از آزاديخواهان و عناصر مترقّي، زبان به اعتراض گشودند و ضمن انتقاد از آثار و نتايج رژيم سرمايهداري، از اينكه كوششهاي ملت آمريكا در راه الغاء اصول بردگي به كلي فراموش شده و رژيم سرمايهداري، خود پديد آورنده بردگي اقتصادي شده است، اظهار تأسف كردند. ولي دولت آمريكا بر خلاف انتظار مردم، نويسندگان مترقي را آزاد نگذاشت. از جمله هوارد فاست را به نام فعاليت ضد آمريكايي به محاكمه كشيدند. وي، در نامهيي كه به مطبوعات مترقي جهان نوشت، اعلام كرد: «ما هرگز قانوني را زير پا ننهادهايم، ما به پشتيباني از آن اصل آزادي برخاستهايم كه براي زندگي ما ضرورت حياتي دارد؛ ما هيچ كار غير طبيعي يا مشكلي انجام ندادهايم؛ راهي كه ما پيش گرفتهايم قبل از اين بسيار عادي بود، ولي امروز كه دلار زندگي ما را زير سلطه خود گرفته، امثال ما را به زندان ميافكنند.» هوارد فاست، در كتاب راه آزادي بطور جالبي وضع رقتبار غلامان و مظالمي كه در حق ميليونها سياهپوست اعمال ميشد، به رشته تحرير درآورده است و به خوبي نشان داده كه يك نفر سياهپوست از حق فكر كردن و كسب معلومات محروم است. سياهپوست اگر دنبال علم برود، شلاق ميخورد، اگر در مقام تفكر درآيد و به بيدادگريهاي موجود، اعتراض كند به مرگ محكوم ميشود. هوراد فاست از اينكه دموكراسي آمريكا در اثر مداخلات خداوندان زور و زر سير قهقرايي كرده، اظهار تأسف ميكند و به دموكراسي عهد «آبراهام لينكلن» يعني دورهيي كه سياهان با آزادي، در انتخابات شركت ميكردند و نمايندگان حقيقي خود را به مجلس ميفرستادند، به ديده حسرت مينگرد. او نشان ميدهد كه چگونه با يك نفر
ص: 9
سياهپوست رفتار ميكردند. در اين كتاب «كرمون» يك نفر سياهپوست ميگويد: «من در دوران زندگي ناچار سهبار زن گرفتم، همه آنها را دوست داشتم، اما هربار مرا فروختند و از زنم دور كردند؛ بچه هم داشتم، اما حالا هيچ نميدانم كجا هستند؟ چهار دفعه فرار كردم، هردفعه مرا پيدا كردند و برگردانيدند، شلّاق زدند، اما اجازه زندهماندن دادند، زيرا من ثروت آنها بودم، لاش يك گاو مرده هم، ارزش دارد، ولي ما اگر جان در بدنمان نباشد، ارزش نداريم ...» در آن دوره، «لينچ» يعني مجازات بدون محاكمه، درباره سياهپوستان اعمال ميشد، سياهپوستان به پشت ميز محاكمه دعوت ميشدند، ولي هيچ سياهپوستي بر مسند قضا نمينشست.» «1»
با كمال تأسف، هم اكنون با وجود اعلاميه حقوق بشر و سازمان ملل، فكر فاشيستي تفوقنژادي، در جنوب آفريقا حاكم و برقرار است و روزي نيست كه سفيدپوستان اين منطقه، تجاوزي به حقوق فردي و اجتماعي سياهپوستان روا ندارند.
معني و مفهوم انتقاد
در لغتنامه دهخدا در پيرامون لغت انتقاد چنين آمده است: سره كردن و بيرون كردن درمهاي ناسره از ميان درمها.- خرده گرفتن، آشكار كردن عيب شعر بر گوينده.- جدا كردن خوب از بد، يا كاه از گندم.
شعر:
بر سر خرمن به وقت انتقادني كه فلّاحان همي جويند باد در اصطلاح اهل ادب و هنر، انتقاد در مقابل¬ Critique به كار برده ميشود و منظور از انتقاد ادبي، شرح و بيان معايب و محاسن يك اثر (اعم از كتاب، مقاله يا شعر) است.» «2» و منتقد ادبي كسي است كه «آثار ادبي و هنري را مورد مطالعه و بررسي قرار ميدهد و موارد قوّت و ضعف آن را آشكار ميسازد.» «3» به چنين كسي كه با داشتن صلاحيت علمي به چنين كار خطيري دست يازد، ناقد، نكتهگير و خردهگير نيز گويند.
مولانا جلال الدين رومي از نقش «خرد» و «عقل» در انتقاد ياد ميكند:
او به بيني بو كند ما با خردهم ببوئيمش به عقل منتقد (مولوي، چاپ خاور، ص 193) «4»
در فرهنگ فارسي معين در پيرامون لغت «منتقد» چنين آمده است: «آنكه درم خوب
______________________________
(1). تلخيص از نامه هوارد فاست نويسنده نامدار آمريكائي به مطبوعات جهان.
(2). تلخيص از فرهنگ دهخدا ص 297.
(3 و 4). همان كتاب ص 1209
ص: 10
را از بد جدا كند و تشخيص دهد. آنكه نيك و بد قطعهيي ادبي (شعر يا نثر) يا محصولي هنري را آشكار سازد. كساني كه اين مسئوليت را به عهده ميگيرند «منتقدين» خوانده ميشوند كه بعضي به غلط «منتقّدين» ميگويند و صحيح نيست.» «1» ناقد نيز به معني صرّاف، يعني تميزدهنده ميان پول سره و ناسره آمده است.
در آثار تاريخي و ادبي بعد از اسلام كمابيش نظريّات انتقادي مورخين، نويسندگان و شعرا در پيرامون اوضاع سياسي و مظالم و بيدادگريهاي سلاطين و مأمورين ديواني به چشم ميخورد، چنانكه در تاريخ بيهقي ضمن توصيف «فروگرفتن» يا توقيف «علي قريب» ابو الفضل بيهقي مورخ نامدار عصر غزنوي با لحني سخت انتقادي، به استبداد و روش ظالمانه عصر سلطان مسعود حمله ميكند و مينويسد: «... چون به صفّه رسيد، سي غلام اندرآمدند و او را بگرفتند و قبا و كلاه و موزه از وي جدا كردند، چنانكه از آن برادرش كرده بودند؛ و در خانه بردند كه در پهلوي آن صفّه بود. فرّاشان ايشان را به پشت برداشتند كه با بند گران بودند ... اين است علي و روزگارش و قومش كه به پايان آمد، و احمق كسي باشد كه دل درين گيتي غدّار فريبكار بندد و نعمت و جاه و ولايت او را به هيچچيز شمرد- و خردمندان بدو فريفته نشوند ... و بزرگا مردا كه او دامن قناعت تواند گرفت و حرص را گردن فروتواند شكست ... و استاد رودكي گفته است و زمانه را نيك شناخته است و مردمان را بدو شناسا كرده.
شعر:
اين جهان پاك خواب كردار استآن شناسد كه دلش بيدار است
نيكي او به جايگاه بد استشادي او بهجاي تيمار است
چه نشيني بدين جهان هموار؟كه همه كار او نه هموار است
دانش او نه خوب و چهرش خوبزشت كردار و خوب ديدار است و علي را فروگرفتند، ظاهر آن است كه به روزگار فروگرفتند، چون بو مسلم و ديگران را (يعني در روزگار بسا اشخاص را مانند بو مسلم و ديگران فروگرفتهاند) چنانكه در كتب پيداست و اگر گويند كه در دل چيزي داشت، خداي عزوجل تواند دانست، ضمير بندگان را، مرا با آن كاري نيست ...» «2»
همچنين ابو الفضل بيهقي ضمن بحث در باب «حسنك وزير» وضع دربار مسعودي و دستهبنديها و تحريكات آن روزگار را به باد انتقاد ميگيرد و نشان ميدهد كه حسنك،
______________________________
(1). فرهنگ معين شماره 4 ص 4381.
(2). تاريخ بيهقي به تصحيح دكتر علي اكبر فياض از ص 59 به بعد.
ص: 11
وزير سلطان محمود، در اثر تهور و بيباكي چگونه بر «مركب چوبين نشست» و به دار مجازات آويخته شد؛ بطوري كه از تاريخ بيهقي برميآيد: روزي حسنك وزير، «عبدوس» را گفت: «اميرت (يعني مسعود) را بگوي: كه من آنچه كنم به فرمان خداوند خود (سلطان محمود) ميكنم، اگر وقتي تخت ملك به تو رسد، حسنك را بر دار بايد كرد. لاجرم چون سلطان مسعود پادشاه شد اين مرد بر مركب چوبين نشست «1» ... و حسنك عاقبت تهور و تعدي خود كشيد. و پادشاه به هيچ حال بر سه چيز اغضا (و چشمپوشي) نكند: الخلل في الملك و افشاء السّر و التّعرض للعرض و نعوذ باللّه من الخذلان.
چون حسنك را از بست به هرات آوردند «بو سهل زوزني» او را به «علي رايض» چاكر خويش سپرد و رسيد بدو از انواع استخفاف آنچه رسيد ... و بدان سبب مردمان زبان بر بو سهل دراز كردند كه زده و اوفتاده را توان زد، مرد آن مرد است كه گفتهاند «العفو عند القدرة» به كار تواند آورد ...» «2»
بيهقي با اشاره به رفتار ناجوانمردانه هارون الرشيد «3» با جعفر برمكي، در مقام اندرز به رجال دولت غزنوي ميگويد: «چاكران و بندگان را زبان نگاه بايد داشت با خداوندان، كه محال است روباهان را با شيران چخيدن ...»
و با اين جمله كوتاه ابو الفضل بيهقي، خطر بحث و انتقاد را در رژيمهاي استبدادي، به اطرافيان شاه گوشزد ميكند: با اينحال در آثار منظوم و منثور بعد از اسلام، مكرّر با نظريات انتقادي شعرا و گويندگان مواجه ميشويم: چنانكه در ابيات زير شاعر از مظالم و بيدادگريهاي سوري در خراسان به شدت انتقاد ميكند و از سلطان مسعود غزنوي ميخواهد كه دست ظلم و بيدادگري سوري را از خطه خراسان كوتاه كند:
اميرا به سوي خراسان نگركه سوري همي مال و ساز آورد
اگر دست ظلمش بماند درازبه پيش تو كاري دراز آورد
هر آن مملكت كان به سوري دهيچو چوپان بد «داغ» باز آورد تاريخ بيهقي
نظريات انتقادي سنايي غزنوي، شاعر و عارف عاليقدر قرن پنجم و ششم ه. ق قابل توجه و شايان نقل است:
______________________________
(1). يعني به دار آويخته شد.
(2). تاريخ بيهقي پيشين ص 180.
(3). همان كتاب اواخر ص 179.
ص: 12 شكوه و همت آن مردمان پيشينهبه علم و دانش بودي نه سيم دادن ولوت «1»
كنون سياست مشتي خسيس گرسنه هستبه ابلهّي و دستان و بند باد بروت «2» ديوان سنايي
در مذمت بخل و ناجوانمردي گويد:
چه ممسكي، كه ز جود تو قطرهيي نچكداگر در آب، كسي جامه تو بر تابد
به مجلسي كه تو باشي ز بخل نگذاريكه رادمردي از آن صدر نيكويي يابد
به ابر برشده ماني، بلند و بيبارانكدام «زاير» و شاعر سوي تو بشتابد؟
كه خود نباري و بر هيچ خلق نگذاريمر آفتاب فلك را كه بر كسي تابد ديوان سنايي
و در انتقاد از روش نياپرستان و روحانيان و قضات رياكار و حيلهگر گويد:
... از هنر خويش گشا، سينه رامايه مكن نسبت ديرينه را
زنده به مرده مشو اي ناتمامزنده تو كن مرده خود را به نام
زنده كن مرده، مسيحا فرست «3»وانكه دم از مرده برآرد خر است
از پدر مرده ملاف اي جوانگر نه سگي چون خوشي از استخوان
سبق ادب كز پي خود بيني استمطلع ديباچه بيديني است
علم تو نورست سياهش مكنشمع سيه خانه جاهش مكن
... چند توان ساغر پنهان زدنپس نفس از رخصت «4» قرآن زدن
شمع، شب افروزي كاشانه راستنز پي آتش زدن خانه راست
خامه مزن سوختن عامه راآلت تزوير مكن خامه «5» را
عالم يزدان بود از حيله دورهيچكسي سايه نبيند ز نور
قاضي بيعلم نيرزد پشيزكاو نه عمل دارد و نه علم نيز
حيلهگراني كه مظالم كنندشرع نبي سخره ظالم كنند «6» مطلع الانوار
______________________________
(1). انواع خوراكي
(2). موهاي سبيل
(3). فر: مقام و منزلت.
(4). اجازه
(5). قلم.
(6). مطلع الانوار، ص 96 به بعد.
ص: 13
سنايي در حديقة الحقيقه، ماهيّت اخلاقي «شحنه» و قاضي و داروغه را در قرن پنجم و ششم هجري با نظري انتقادي توصيف ميكند:
آن شنيدي كه در دهي، پيريخورد ناگه ز شحنهاي «1» تيري
رفت در پيش قاضي آن درويشگفت: بنگر مرا چه آمد پيش
شحنه سرمست بود، در ميدانتيري افكند و زد مرا بر جان
قاضي او را بگفت از سر خشمقلتبانا نگه نداري چشم
تير شحنه به خون بيالوديتا مرا درد سر بيفزودي
جفت گاوت به شحنه ده، دهوز چنين دردسر به نفس بجه
تا دل شحنه بر تو گردد خوشور نه اندر زند به جان آتش
گفت: گشتم به حكم تو راضيچون بود خصم «شحنه و قاضي»
اي ملك سيرت ملك سيماملك دنيا تو راست درد و دوا
زين چنين قاضيان هرزه درايخلق را گوش كن ز بهر خداي سنايي در وصف و انتقاد از ممدوحي ممسك كه بدون كمترين بذل و بخشش، انتظار ممدوح رايگان دارد چنين ميگويد:
خواهد كه شاعران جهان بيصله هميباشند پيش خوانش دايم مديح خوان
الحق بزرگوار و خردمند مهتريستكاو را كسي مديح برد، خاصه رايگان
مدحش چرا كنم؟ كه بيالايدم خردهجوش چرا كنم؟ كه به فرسايدم زبان در كتاب كليله و دمنه، اظهار نظر و داوري غير عادلانه بعضي از مردم در حق درويشان و محرومان جامعه مورد انتقاد قرار گرفته است:
«... هر كلمتي و عبارتي كه توانگري را مدح است، درويشي را نكوهش است، اگر درويش دلير باشد بر حمق حمل افتد و اگر سخاوت ورزد به اسراف و تبذير منسوب شود؛ و اگر در اظهار حلم كوشد، آن را ضعيف شمرند و اگر به وقار گرايد، كاهل نمايد و اگر زبانآوري و فصاحت نمايد، بسيارگوي گويند و اگر به مأمن خاموشي گريزد، مفخّم خوانند.» «2»
و ناصر خسرو در وصف علماي متظاهر ميگويد:
علما را كه همي علم فروشند ببينبه ربايش چو عقاب و به حريصي چو گراز در جاي ديگر ناصر خسرو در مقام انتقاد از سلاطين ستمگر و فقهاي بيايمان و
______________________________
(1). شحنه بمعني داروغه، پاسبان شهر و برزن، نگهبان و حاكم نظامي و مأموري كه از طرف پادشاه عهدهدار امور يك منطقه يا دستهاي از ايلات و عشاير است (فرهنگ معين ص 2031)
(2). كليله و دمنه به اهتمام مجتبي مينوي ص 175.
ص: 14
درباري، اولّي را مار و دوّمي را اژدها خطاب ميكند:
از شاه زي فقيه چنان بود رفتنمكز بيم مار در دهن اژدها شدم
نگاهي به نظريات انتقادي سعدي
سعدي چنانكه قبلا نيز اشاره كرديم، در آثار منظوم و منثوري كه به يادگار گذاشته، آراء و نظريات انتقادي خود را با صراحت تمام بيان كرده است؛ از جمله در باب دوم گلستان «در اخلاق درويشان» روش زاهدان رياكار را مورد انتقاد شديد قرار داده است:
«زاهدي مهمان پادشاهي شد، چون به خوان نشستند، كمتر از آن خورد كه عادت او بود و چون به نماز برخاستند، بيشتر از آن كرد كه ارادت او، تا ظنّ صلاح در شأن وي زيادت كنند:
ترسم نرسي به كعبهاي اعرابيكاين ره كه تو ميروي به تركستانست» «1» سعدي با اغماض بيمورد، مخالف است و با صراحت ميگويد: «ترحم كردن با بدان، ستمست به نيكان و عفو كردن از ظالمان، جور است بر مظلومان ...» «2»
سعدي فضلفروشان و كساني را كه در گفتگو و محاوره، اصول و مباني اخلاقي را ناديده ميگيرند، ملامت و سرزنش ميكند: «هركه در پيش سخن ديگران افتد تا پايه فضلش بدانند، مايه جهلش معلوم كنند ...» «3»
در جاي ديگر ميگويد: «دو كس مردند و حسرت بردند، يكي آنكه داشت و نخورد و ديگر آنكه دانست و نكرد ...» «4»
در آثار منظوم سعدي نيز نظريات انتقادي فراوان است.
چو مُشرِف دو دست از امانت بداشتببايد بر او ناظري برگماشت ***
چو بيني يتيمي سرافكنده پيشمزن بوسه بر روي فرزند خويش ***
... نبخشاي در هركجا ظالمستكه رحمت بر او ظلم بر عالمست
جهانسوز را كشته بهتر چراغيكي بهبه آتش كه خلقي به داغ
______________________________
(1، 2، 3، 4). كليات سعدي، در اخلاق درويشان، ص 23، چاپ بمبئي.
ص: 15 هر آنكس كه بر دزد رحمت كندبه بازوي خود كاروان ميزند
جفا پيشگان را بده سر به بادستم بر ستم پيشه عدلست و داد «1» ***
كليد در دوزخست آن نمازكه در چشم مردمگزاري دراز
اگر جز به حق ميرود جادهاتدر آتش نشانند سجّادهات ***
به نزديك من شبرو راهزنبه از فاسق پارسا پيرهن ***
به كوشش توان دجله را پيش بستنشايد زبان بدانديش بست
اگر در رياضت شوي همچو موموگر كاملي در فنون علوم
فراهم نشينند تردامنانكه آن زهد خشكست و آن دام نان ***
جماعتي كه نظر را حرام ميدانندنظر حرام بكردند و خون خلق حلال ***
عامل ظالم به سنان قلمدزدي بيتير و كمان ميكند
و آنكه زيان ميرسد از وي به خلقفهم ندارد كه زيان ميكند
گلّه ما را گله از گرگ نيستاينهمه بيداد شبان ميكند
چون نكند رخنه به ديوار باغدزد، كه ناطور «2» همان ميكند بوستان
سيف فرغاني از معاصران سعدي كه ناظر مظالم و بيدادگريهاي عمال دولت به مردم بيپناه بود، شجاعانه به سلطان وقت اعلام خطر ميكند و شهريار غافل و بيخبر را مورد ملامت و سرزنش قرار ميدهد و با صراحت ميگويد: هيچ عمل ظالمانهيي بدون اطلاع و موافقت پادشاه وقت صورت نميگيرد: «3»
خسروا، خلق در ضمان تواندطالب سايه امان تواند
غافل از كار خلق، نتوان بودكه بسي خلق در ضمان تواند
ظلمهايي رود بر اهل زمانزين عوانان «3» كه در زمان تواند
______________________________
(1). همان كتاب ص 112.
(2). ناطور: نگهبان.
(3). مأمورين اجراي حكم.
ص: 16 چون نوايب «1» هلاك خلق شدنداين جماعت كه نايبان تواند
هيچكس را نماند آسايشتا چنين ناكسان، كسان تواند
مايه بستان ازين چنين مردمكز پي سود خود، زيان تواند
بركن آتش، چو بيهشان مگذارزانك فربه، به آب و نان تواند
با تو در ملك كشتهاند شريكراست، گويي برادران تواند
دست ايشان ز ملك كوته كنور چو انگشت تو، از آن تواند
همچو سگ قصد نان ما دارندگرگهائي كه گرد خوان تواند
يا چو سگ پاي آدمي گيرندهمچو سگ سر بر آستان تواند
كام خود ميكنند شيرين، ليكعاقبت تلخي دهان تواند
مردم از سيم و زر چو صفر تهياز رقوم قلم زنان تواند
به زيانشان نظر مكن، زنهاركه به دل دشمنان جان تواند
دعوي دوستي كنند و ليكدوستان تو، دشمنان تواند
نيكويي كن، كه نيكوان به دعااز حوادث، نگاهبان تواند
در زواياي مملكت، پيرانداعي دولت جوان تواند
ناصحان همچو سيف فرغانيسوي فردوس رهبران تواند
آنك منبر نشين موعظتندبه سوي خلد نردبان تواند
تا كه بر نطع مملكت اي شاهدو سه استيزهرو رخان تواند
اسب دولت به سر درآيد زودكين سواران پيادگان تواند
هجو
هجو و هجاء به معني عيب كردن و شتم كردن است و در اصطلاح اهل ادب عبارتست از نوعي شعر غنايي كه بر پايه نقد گزنده و دردانگيز است، و گاهي به سرحد دشنامگويي يا ريشخند مسخرهآميز و دردآور نيز ميانجامد؛ و آن، مقابل «مدح» است. از هجويههاي معروف، هجو فردوسي از سلطان محمود غزنوي است كه قبلا از آن ياد كرديم:
چو شاعر برنجد بگويد هجابماند هجا تا قيامت به جا ***
______________________________
(1). جمع نايبه يعني بلا و مصيبت.
ص: 17 هركه ترا هجو گفت و هجو ترا خواندروز شهادت زبان او نشود گنگ منجيك ترمذي
***
مادحت گر هجو گويد، برملاروزها سوزد دلت زان سوزها مولوي
***
گر هجا گويم رمد از پيش من ديو سپيدور غزل خوانم مرا منقاد گردد اژدها مسعود سعد
***
شاعران را خه و احسنت مديحرودكي را خه و احسنت هجي است شهيد بلخي
هجو و هجاء در قرآن سوره نساء آيه 148 منع شده است: «لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيماً.» «1»
كمال الدين اسمعيل اصفهاني با توجه به يكي از آيات قرآن در مذمت ظلم، چون خود را مظلوم ديده، در ديوان خود ميگويد:
اگر در شعر، من زين پس يكي شعر هجا گفتممرا معذور ميبايد داشت چون آن بيت ميخواني
روا باشد هجاي آنكه حق من كند ضايعبخوان آن «لا يحب اللّه» اگر قرآن همي داني در آثار لطف اللّه نيشابوري از شعراي پارسيگوي قرن نهم، معاصر امير تيمور و شاهرخ، اشعار و نظريات انتقادي نيز ديده ميشود:
جز رنج نيست بهره صاحب هنر ز چرخدر دانش ار فنون هنر را مدرس است ***
امروز منم به چشم فكرتدر حالت خود نگاه كرده
در دهر همه ستم كشيدهدر عمر همه گناه كرده همين شاعر در جاي ديگر جامعه عصر خود را جولانگاه عناصر فاسد و نابكار ميداند:
______________________________
(1). خدا دوست ندارد كسي را كه كلمات زشت بر زبان آورد مگر مظلوم وقتي كه به ظالم خود ناسزا گويد
ص: 18 اي كه گرديدي و جستي و نديدي در جهانيك جنيد و شبلي و معروف كرخ و بايزيد
ديده بگشا تا عيان بيني به هر گوشه هزارعمر و عاص و عتبه «1» بو جهل و مروان و يزيد ***
بر صدور زمان، زان نه جاي دارم و جاهكه كنگ «2» و مسخره و شوخ و زن به مرد نيم
نيم دو روي و منافق چو ماه و تير و از آنبه عيش و قدر چو ناهيد و اورمزد نيم
از آن ز كسب فضايل نه سيم دارم و سانكه رشوهگير و رباخوار و وقف دزد نيم انتقاد سالم در هنر و ادبيات: «براي آنكه انتقاد بتواند به حربه كارآيي در پيشرفت هنر بدل شود، بايد محيط روحي و اخلاقي لازم آن نيز پديد شود ... وحدت ظاهري و سالوسانه بد است، تفرقه ستيزجويانه نيز بد است؛ وحدت اصولي نه ستيزه را برميتابد و نه سالوسي و عيبپوشي را؛ ما بايد فن اين همبستگي نوين انساني ثمربخش را در عمل بيازمائيم. نقادان ما بايد در چنين محيطي، و براي ايجاد چنين محيطي عمل كنند، محيطي كه اين بيت جامي به خوبي آن را توصيف ميكند: «3»
بيگانه تنيم و آشنا دلپر جنگ زبان و پر صفا دل ناقد بايد خبره، عادل و صريح باشد و انتقاد شنونده، بايد حق دوست و ستايش پسند و زودرنج و نقد گريز نباشد و بداند كه به قول عطار:
هركه دون حق، ترا نامي نهدتو يقين دان كو، ترا دامي نهد يا به قول سعدي: كور، بهتر از بينايي است كه حاضر به ديدن و شنيدن خطاهاي خود نيست.
گر هردو ديده هيچ نبيند، به اتفاقبهتر ز ديدهيي كه نبيند خطاي خويش «3» اشتلم: غير از هجو و هجاء، در مواردي، شرايط و اوضاع و احوال ايجاب ميكند كه
______________________________
(1). عتبة ابن ربيعه، مانند عمر عاص و بو جهل و مروان از مخالفان جدي اسلام بودند.
(2). كنگ، مرد ستبر و قويهيكل، چنانكه شاعر گويد:
گه گريبانم بگيرد قحبهايگاه كنگي بشكند دندان من «رشيدي»
(3). احسان طبري: سخنراني درباره شعر از مجله شوراي نويسندگان و هنرمندان ايران ص 18.
ص: 19
انسان براي دست يافتن به حق يا مطلوب خود، ناگزير بايد از مسالمت و نرمخويي در گذرد و راه درشتگويي و اشتلم و ستيزهرويي در پيش گيرد، چنانكه نظامي گنجوي در ليلي و مجنون به اين معني اشاره ميكند:
چون گل بگذار، نرمخوييبگذر چو بنفشه از دورويي
جايي باشد كه خار بايدديوانگيي به كار بايد
ميباش چو خار حربه بر دوشتا خرمن گل كشي در آغوش *** مورد ديگر:
كردي خركي به كعبه گم كرددر كعبه دويد، اشتلم كرد
كاين باديه را رهي دراز استگم كردن خر ز من چه راز است
آن گفت و چو گفت بازپس ديدخر ديد و چو ديد، خنديد
گفتا خرم از ميانه گم بودو آن يافتنش به اشتلم بود شرمگيني: شرمگيني، در مقابل وقاحت و گستاخي به كار ميرود- عنصر المعالي در قابوسنامه خطاب به فرزند خود ميگويد: «... بسيار جاي باشد كه شرم بر مردم وبال گردد.
چنان شرمگين مباش كه از شرمگيني در مهمّات خويش تقصير كني و خلل در كار تو راه يابد، كه بسيار جاي بود كه بيشرمي ببايد كردن تا غرض حاصل شود ... و جاي شرم و جاي بيشرمي هردو ببايد دانست.»
پردهدري:
شنيدم كه از پارسايان يكيبه طيبت «1» بخنديد با كودكي
دگر پارسايان خلوتنشينبه عيبش فتادند در پوستين
به آخر نماند اين حكايت نهفتبه صاحب نظر باز گفتند و گفت
مدر پرده بر يار شوريده حالنه طيبت «2» حرامست و غيبت حلال بوستان
نتايج حياء و شرمگيني: در اخلاق الاشراف عبيد زاكاني آمده است: «... رسول (ص) ميفرمايد الحياء تمنع الرزق (شرمگيني مانع روزي ميشود) و مشاهده ميرود كه هركس كه بيشرمي پيشه گرفت و بيآبرويي مايه ساخت، پوست خلق ميكند، هرچه دلش ميخواهد ميگويد، سر هيچ آفريدهيي به گوزي نميخرد، خود را از موانع به معارج
______________________________
(1 و 2). خوش طبعي، مزاج
ص: 20
اعلي ميرساند و بر مخدومان و بزرگتران از خود، بلكه بر كساني هم كه او را ... باشند تنعم ميكند و خلايق به واسطه وقاحت از او ميترسند و آن بيچاره محروم كه بهسمت «حياء» موسوم است، پيوسته در پس درها بازمانده و در دهليرخانه سر به زانوي حرمان نهاده، چوب دربانان خورد ... و به ديده حسرت در اصحاب وقاحت نگرد ...» «1»
شوخي و مزاح
در جلد اول عيون الاخبار آمده است: المزاحة تذهب المهابة:
شوخي، بزرگي و شكوه را از ميان ببرد.
«هزلگويي، پيوسته در مجالس، مسخرگي ميكرد، زاهدي او را گفت همه عمر خود را در هزل و مسخرگي گذرانيدي چنين مكن كه روز قيامت ترا سرنگون در دوزخ افكنند، گفت: اين نيز مسخرگي ديگري خواهد بود ...» «2»
كمال الدين اسماعيل و ظهير الدين فاريابي ماهيت شعراي بيشخصيت و پولپرست را در ابيات زير نشان ميدهند:
بزرگوارا در انتظار بخشش تونمانده است مرا بيش از اين شكيبايي
سه شعر رسم بود شاعران «طامع» رايكي مديح و دوم قطعهيي تقاضايي
اگر بداد، ثنا و اگر نداد، هجاازين سهگانه دو گفتم دگرچه فرمايي ***
بزرگوارا، سالي زيادتست كه منبه جام نظم، مي مدح تو همي نوشم
نديدهام ز تو ناني چنانكه برگويمنيافتم ز تو چيزي چنانكه در نوشم
به مجلسي كه ز جودت مرا سؤال كنندنهاد بايد، ناچار پنبه در گوشم
مباش غافل اگرچه من از شمايل خوبحكيم صورت و نيكو نهاد و خاموشم
به گاه نظم، چو من بر سخن سوار شومكشند غاشيه اقران ز فخر بر دوشم
به هجو و مدح همهكس، كه در شكايت و شكرچو آفتاب بتابم چو بحر بخروشم
من ار ز هجو تو بيتي به ديگران خوانمنهند تخته ديبا همي در آغوشم
به زرّ سرخ ز من چون هجا همي بخرندروا بود كه به نرخ تمام بفروشم ناصر خسرو قبادياني و خاقاني بر خلاف ظهير الدين، به سيره پسنديده خود افتخار ميكنند:
______________________________
(1). عبيد زاكاني.
(2). نگاه كنيد به مقدمهيي بر طنز و شوخطبعي پيشين ص 103 و ص 106. براي آشنايي با تاريخ طنز و شوخطبعي در ايران و اروپا مطالعه اين كتاب سودمند است.
ص: 21 پاك است ز فحشها دهانمهمچون ز حرامها ازارم ناصر خسرو
از دو ديوانم به تازي و درييك هجا و فحش هرگز كس نديد خاقاني
سنايي نيز با توجه به فساد و كسادي بازار فضيلت در قرن ششم هجري ميگويد:
ايّها الناس، روز بيشرمي استنوبت شوخي و كم آزرمي است
عادت و رسم روزگار بد استخاصه با آنكه خاصّه خرد است
جز به رندي و جز به قلّاشيخرّم و شادمان تو كي باشي؟ عبيد زاكاني نيز به تفصيل از فساد و انحرافات اخلاقي در دوران خود ياد كرده است:
اي خواجه مكن تا بتواني طلب علمكاندر طلب راتب هر روزه بماني
رو مسخرگي پيشه كن و مطربي آموزتا داد خود از كهتر و مهتر بستاني در جاي ديگر عبيد زاكاني ميگويد: «لوليي با پسر خود ماجرا ميكرد كه تو هيچ كاري نميكني، و عمر در بطالت بسر ميبري و چند با تو بگويم كه معلّق زدن بياموز و سنگ از چنبر جهانيدن و رسن بازي ياد گير، تا از عمر خود برخوردار شوي؛ اگر از من نميشنوي، به خدا ترا در مدرسه اندازم، تا آن علم مرده ريگ ايشان بياموزي و دانشمند شوي و تا زنده باشي در مذلّت و ادبار و فلاكت بماني و يك جو از هيچجا به حاصل نتواني كرد.» «1»
انوري در زمره شعرائيست كه با سلاح وقاحت و دشنام از ممدوح خود مطالبه پول ميكند:
انوري نام هجو مي نبردكز تواش چشم پر عطاست هنوز
... خر نام ميبرد امّامي نگويد كه در كجاست هنوز سوزني سمرقندي قهرمان ناسزاگويي به معترضين خود ميگويد:
در هجا، گويي دشنام مده پس چه دهممرغ بريان دهم و برّه و حلوا و حرير